آقــــا کوچــــولوی مــــن
...
دلــم برات تنگ شده آقای مــن...ولی فعلا ترجیــح میدم نبینمت...
حالم زیاد خوب نیست آقایی...ولی وقتـــی به تـــو فکــر میکنم همه چی بهتر میشه...
تــو...تـــو...تـــو...همــه ی زندگیم پر شده از تــــو!!!
راستی بی تو مگر زندگی هم میتــوان کـــرد؟!
دوستت دارم ای همیشگی ترینم.!.!.!

دوباره تــو ...
دوباره امنیت با تو بودن
دوباره آرامش صدات
دوباره تـــو برای منی
دوباره عشقتو خواستی ثابت کنی...تا تردید از بین بره!!!
ولی نمیدونستی من همیشه باورداشتمت...
میدونم بهت سخت گذشته...برا منم سخت بوده...
ولی سختی تموم شده...مگه ن آقاکوچــولو؟؟؟
آخ نمیدونی چقدر لذت بخش بوده برام اون لحظه که داد زدی گفتی تو فقط کــوچولــــوی منـــی!!!فقط و فقط مــال منـــی
آقــای من...دوباره پــر شدم از تـــو ...
از تو و نگاهت
از تو و لحظه های با آرامــش...
"و تـــو هـــرلحظـــه در مـــن مـــرور میشـــوی"

دلم برات تنگ شده آقاکــوچولو...دلم برا گرمــای صدات تنگــه...
دلم برا خانم کوچولــو گفتنات تنگ شــده....
کوچولــوی من،بیا و ببین خانمت چه حالی داره...
تو هم هنـــوز مثل من باورت نشــده؟تو هــم باور نکــردی؟
یادته خودتو نمیتونستــی بی من تصــور کنی؟؟یادته نمیتونستــم خودمو بی تو تصــور کنم؟؟؟
یادته میگفتــی یه روز این بدون هم بودنا تموم میشــه؟؟؟
ولی حالا..
هه... جـــدایی شده برا همیشــه...آقایی هنــوزم باورم نمیشــه که دیگه ندارمت...که دیگه هرلحظــه باحرفات وجودم گرم نمیشــه...
کوچولوی من،یادته چقدر ذوق میکــردی وقتی خندمو میدیدی؟؟؟
حالا واسه خوشحالیه کی بخنــدم؟البته میخنــدم...ولی مثل زهــرماره...فقط تظاهـــر
الان سرم درد میکنه....خون ریــزی خاطره ها شــــروع شده...
آقایی،زندگــی بدون تو برام سخته...
خیلــی سخت...

ســـردرد یعنـــی:
یه خــــاطــــره تو مغــــزت
داره خون ریــــزی
میکنــــــــه
.
.
.
