آقــــا کوچــــولوی مــــن
...
دلم برات تنگ شده آقاکــوچولو...دلم برا گرمــای صدات تنگــه... دلم برا خانم کوچولــو گفتنات تنگ شــده.... کوچولــوی من،بیا و ببین خانمت چه حالی داره... تو هم هنـــوز مثل من باورت نشــده؟تو هــم باور نکــردی؟ یادته خودتو نمیتونستــی بی من تصــور کنی؟؟یادته نمیتونستــم خودمو بی تو تصــور کنم؟؟؟ یادته میگفتــی یه روز این بدون هم بودنا تموم میشــه؟؟؟ ولی حالا.. هه... جـــدایی شده برا همیشــه...آقایی هنــوزم باورم نمیشــه که دیگه ندارمت...که دیگه هرلحظــه باحرفات وجودم گرم نمیشــه... کوچولوی من،یادته چقدر ذوق میکــردی وقتی خندمو میدیدی؟؟؟ حالا واسه خوشحالیه کی بخنــدم؟البته میخنــدم...ولی مثل زهــرماره...فقط تظاهـــر الان سرم درد میکنه....خون ریــزی خاطره ها شــــروع شده... آقایی،زندگــی بدون تو برام سخته... خیلــی سخت...
نظرات شما عزیزان:
خودت نوشتی؟
منم خودم می نویسم ی چیزی تو همین
مایه هاااا